برق عشق
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:29 ::  نويسنده : kltd and m3

اهل دانشگاهم

 

روزگارم خوش نیست

ژتونی دارم

خرده عقلی

سر سوزن شوقی

اهل دانشگاهم پیشه ام گپ زدن است

گاه گاهی می نویسم تكلیف

می سپارم به شما

تا به یك نمره ناقابل بیست

كه در آن زندانیست

دلتان زنده شود

 

 
برای مشاهده بقیه شعر به ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 19:49 ::  نويسنده : kltd and m3

 


 

تـو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب


بدینسان خــوابها را با تو زیبـــا می کنــم هر شب


تبـی این گاه را چون کـــوه سنگین می کند آنگاه


چه آتشها که در این کــــوه برپا می کنم هر شب


تماشایی است پیـــچ و تاب آتش ها خوشا بر من


که پیــــــچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب


مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست


چگــــونه با جنون خــــــود مدارا می کنم هر شب


چنان دســتم تهی گردیده از گــــرمای دســـت تو


که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب


تمام سایه ها را می کشـــم بــــر روزن مهتـــــاب


حضورم را ز چشم شـهر حاشا می کنم هر شب


دلــم فریاد می خواهد ولـــی در انـــزوای خویــش


چـــه بی آزار با دیوار نجـــوا می کنـــم هــــر شب


کجـا دنبـــال مفـــهومــی برای عشق می گردی ؟


که من این واژه را تا صبـح معنا می کنم هر شب

 

 

یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:54 ::  نويسنده : kltd and m3

 


روز و شب با خودت نرو هی ور
با تو هستم ، بله ، شما ... دختر


قلب تو گرچه واقعا پاک است!
خواهرم خوشگلی خطرناک است

با چنان تیپ و این چنین ترکیب
صورتی مثل کاغذ تذهیب ،


وقتی از خانه می زنی بیرون
مرد صدساله می شود دل خون!

متلک بشنوی تو از حالا
از جوان های بی سر و بی پا

آن یکی با دروغ و صد نیرنگ
می دهد وعده های خوب و قشنگ

دیگری گویدت که جانی تو
گز شیرین اصفهانی تو !


پیرمردی یواشکی از پشت
گوید این دخترک مراهم کشت !

نم نمک می رومی از راه به در
با همین گفته ها می شوی خر !


سادگی ها تو یک کمی کم کن
تو خیابون حواستو جمع کن !

گیرهای سه پیچ را ول کن
خوشگلم ، فکر این ارازل کن


این جوان ها تمام ناجورند
آی ماهی ، بپا همه تورند

پلویی می شوی به یک دوری
سی دی ات پخش می شود فوری


می شوی نقل محفل مردم
سبب عیش کامل مردم

آبرویت به باد خواهد رفت
یه یه خورده ، زیاد خواهد رفت


کار من نیست تا کنم خواهر ،
امر معروف ، نهی از منکر

قصد من نیست تا کنم کیفی
منتها چون که دیدمت حیفی !


گفتم این را بپرسم ای زیبا
که اگر فکر شوهری حالا؟!

گر چه ناراحتی تو از دستم
من خودم کیس قابلی هستم!
شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 10:33 ::  نويسنده : kltd and m3

                                     گفتم غمم فزون است ، گفتا ز من چه آید


گفتم كه نمره ام ده ، گفتا ز من نیاید


گفتا خموش جانم ازدست من چه آید
مشروط الشعرا

 

 


گفتم كه نمره دادن بسیار سهل آید

گفتا ز ما اساتید این كار كمتر آید

گفتم كرم نمایید من را كنید شما شاد

گفتا كه خوش خیالی كی وقت آن بیاید

گفتم كه نمره هفت بدبخت عالمم كرد
 
گفتا اگر برای آن هم زیادت آید

گفتم خوشا دهی كه دست شما دهد آن

گفتا تو كوشش كن كو وقت آن بر آید

گفتم دل رحیمت كی قصد رحم دارد

گفتا نگوی با كس تا وقت آن بر آید

گفتم زمان تحصیل دیدی كه چون سرآید
شنبه 23 دی 1391برچسب:سخته درسم,طنز یاس,, :: 10:16 ::  نويسنده : kltd and m3

 سخته درسم...

رسيده وقت رفتن...
سر امتحاني كه ميدونم تهش ردم...
حس ميكردم حرفاي استاد با خرخوناشه...
اونجا بود كه فهميدم اين قصه اولاشه...
وقت امتحانو ريدن به برگمه...
تو خودت ميدوني كه ريدم الكي جو نده...
حرفاي خانوادمم كه نمك زخممه...
تنها دلخوشيمم ترم هاي بعدمه...
و باز منمو حسرت يه نمره ي بيست...
... كه استاد بنويسه گوشه ي ليست...
ميدوني چند بار افتادم براي يه درس بگذريم...
ديگه بيست گرفتنشم برام مهم نيست...
تو كه ميدونستي دانشجوي ترم آخرتم
بگو با من ديگه چرا د اخه نوكرتم ..

 

دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:حسنی امروزی,حسنی,حسنی به روایت امروز ,pskd,, :: 22:44 ::  نويسنده : kltd and m3

حسنی نگو جوون بگو
علاف و چش چرون بگو
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون... دراز ، واه واه واه
...
نه سیما جون ،نه رعنا جون
نه نازی و پریسا جون
هیچ کس باهاش رفیق نبود
تنها توی کافی شاپ
نگاه می کرد به بشقاب !
باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی ؟

نه نمی رم نه نمی رم
به دخترا دل می بازی ؟ !
نه نمی دم نه نمی دم

 

به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...
سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 9:1 ::  نويسنده : kltd and m3

توچون خورشید پنهانی که پیدا میشوی گاهی

و در چشمان من تصویر زیبا میشوی گاهی

به پشت ابر چشمانم مشو پنهان که پیدایی

که از شرق نگاه من هویدا میشوی گاهی

چنان غرقم میان اشک چشمانت که پنداری

تو آن رود خروشانی و دریا میشوی گاهی

سر خود بر نمیدارم من از آغوش چشمانت

ز بس ای ماه رخشانم دلارا میشوی گاهی

چه زیبا خلوتی دارم میان گلشن حسنت

که در باغ خیال دل فریبا میشوی گاهی

چنان دل برده ای از من که در تصویر چشمانم

به پیش یوسف چشمم زلیخا میشوی گاهی

ترا میخواهم ای مهر فروزانم در این عالم

که در هر انجمن محبوب دلها میشوی گاهی

 

 


 

سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, :: 22:43 ::  نويسنده : kltd and m3

نویسید به دیوار سکوت

 

عشق سرمایه هر انسان است

بنشانید به لب حرف قشنگ

حرف بد وسوسه ی شیطان است

و

بدانید که فردا دیر است

واگر غصه بیاید امروز

تا همیشه دلتان در گیر است

پس بسازید رهی را که کنون

تا ابد سوی صداقت برود

و

بکارید به هر خانه گلی

که فقط بوی محبت بدهد

 

یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:54 ::  نويسنده : kltd and m3

هرچه باشی خوب یا بد دوستت دارم

غزل آغاز شد شاید بدانی دوستت دارم

که حتی لااقل اینجا بخوانی دوستت دارم

ز دل بر خاستم تا در غزل باران احساسم

نپنداری که من تنها زبانی دوستت دارم

از اوج چشمهایت جرائت پرواز می گیرم

زمینی هستم اما آسمانی دوستت دارم

تو را جان می فشانم اگر هزاران بار جان گیرم

هزاران بار با هر جان فشانی دوستت دارم

قسم بر لحظه اعدام بر رگبار مژگانت

به آن زخمی که بر دل می فشانی دوستت دارم

زدی آتش به جانم با کلامی آتشین بدان من با همه آتش بجانی دوستت دارم

درون آیینه با یک نگاه ساده می فهمی

که تنها آنقدر که دلستانی دوستت دارم

به عاشق ماندن و تنهایی و پژموردگی سوگند

که تو حتی اگر با نمانی دوستت دارم

غزل پایان گرفت و من در اینجاخوب می دانم

بدانی یا ندانی جاودانی دوستت دارم

 

جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:22 ::  نويسنده : kltd and m3

ز ليلايي شنيدم يا علي گفت

به مجنوني رسيدم يا علي گفت

مگراين وادي دارالجنون است

كه هر ديوانه ديدم يا علي گفت

نسيمي غنچه اي را باز ميكرد

به گوش غنچه كم كم يا علي گفت

چمن با ريزش باران رحمت

دعايي كرد او هم يا علي گفت

يقين پروردگار آفرينش

به موجودات عالم يا علي گفت

خمير خاك آدم را سرشتند

چو برمي خواست آدم يا علي گفت

صبا دو بال خود با باد برده

سليمان بس كه محكم يا علي گفت

مسيحا هم دم ازعجاز ميزد

زبس بيچاره مريم يا علي گفت

علي را ضربت كاري نمي شد

گمانم ابن ملجم يا علي گفت

مگر خيبرز جايش كنده مي شد

يقين آنجا علي هم يا علي گفت

 

 

دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 23:46 ::  نويسنده : kltd and m3

دختری با مادرش در رختخواب


درددل می کرد با چشمی پر آب


گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست


زندگی از بهر من مطلوب نیست


گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟


روی دستت باد کردم مادرم!


سن من از بیست وشش افزون شد


دل میان سینه غرق خون شد


هیچ کس مجنون این لیلا نشد


شوهری از بهر من پیدا نشد


غم میان سینه شد انباشته


بوی ترشی خانه را برداشته!


مادرش چون حرف دختش را شنفت


خنده بر لب آمدش آهسته گفت:


دخترم بخت تو هم وا می شود


غنچه ی عشقت شکوفا می شود


غصه ها را از وجودت دور کن


این همه شوهر یکی را تور کن!


گفت دختر مادر محبوب من!


ای رفیق مهربان و خوب من!


گفته ام با دوستانم بارها


من بدم می آید از این کارها


در خیابان یا میان کوچه ها


سر به زیر و با وقارم هر کجا


کی نگاهی می کنم بر یک پسر


مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟


غیر از آن روزی که گشتم همسفر


با سعیدویاسر وایضا صفر


با سه تاشان رفته بودم سینما


بگذریم از مابقی ماجرا!


یک سری هم صحبت صادق شدم


او خرم کرد آخرش عاشق شدم


یک دو ماهی یار من بود و پرید


قلب من از عشق او خیری ندید


مصطفای حاج علی اصغر شله


یک زمانی عاشق من شد،بله


بعد جعفر یار من عباس بود


البته وسواسی وحساس بود


بعد ازآن وسواسی پر ادعا


شد رفیقم خان داداش المیرا


بعد او هم عاشق مانی شدم


بعد مانی عاشق هانی شدم


بعدهانی عاشق نادر شدم


بعد نادر عاشق ناصر شدم


مادرش آمد میان حرف او


گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!


گرچه من هم در زمان دختری


روز و شب بودم به فکر شوهری


لیک جز آن که تو را باشد پدر


دل نمی دادم به هرکس اینقدر


خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی


واقعا که پوز مادر را زدی

شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, :: 16:24 ::  نويسنده : kltd and m3

دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
« دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!

در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .

گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است

در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت

با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
- شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد.

فریدون مشیری

 

یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 21:0 ::  نويسنده : kltd and m3

 
شعر زیبای حمید مصدق

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 
 
 
 
 
جواب زیبای فروغ فرخ زاد

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت



 

شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 23:17 ::  نويسنده : kltd and m3

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه ی اوّل
که اوّل ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه ی زیبایی و زشتی
به روی یکدیگر، ویرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان،دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون مستانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو
آواره و دیوانه می کردم
عجب صبری خدا دارد
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او جای خود بنشسته و تاب تماشای زشتکاریهای این
مخلوق را دارد
وگر نه من به جای او بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه می کردم
عجب صبری خدا دارد، عجب صبری خدا دارد

 

دو شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 10:7 ::  نويسنده : kltd and m3

حالیا معجزه باران را باور کن

و سخاوت را در چشم چمن زار ببین

و محبت را در روح نسیم

که در این کوچه تنگ

با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد!

خاک جان یافته است

تو چرا سنگ شدی؟

تو چرا این همه دلتنگ شدی؟

باز کن پنجره ها را

و بهاران را

باور کن.

«فریدون مشیری»

 

شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 17:34 ::  نويسنده : kltd and m3

 

سیزده بدر سیزده روز گذشته است ز نوروز و در این روز فرخ زا که بود سیزده ی عید همه خلق اگر پیر توانند و اگر تازه جوانند برآنند که در خانه نمانند از این روی دوانند و به هر سوی روانند که رخت کشانند به صحرا و یکی گوشه خرم بگزینند مگر بزم بچینند و در آنجا بنشینند و گل عیش بچینند و رخ بخت ببینند و دکر شمسی و نسرین و قمر و اکبر عباس و صفر با دل خوش صبح سحر جسته ز جا مثل فنر جامه ی خود کرده به بقچه گذرانند به سر ، در سرشان عزم سفر بدین عزم کمر رفته خویش از خانه به در جانب هر باغ و در و دشت پی گشت غرض جمله به شور شعف اندر تب و تابند به هر سوی شتابند که یابند برای خوشی و عیش نقاطی ...
باز در پهنه پهناور صحراست که هر چیز دلت خواست برای تو مهیاست زهر جنس در آنجاست که آید از چپ و راست بسی کاسب خوش خوست که هر سو به تکاپوست یکی روی سرش سبزی و کاهوست یکی در طبقش تخمه کرموست برای من هالوست به یک سوست که آلوست از آن ماست که پر موست و ز آن دوغ که بد بوست پر از آب لب جوست غرض هر چه که دارد دل ما دوست اگر کشمش یک روست و گر پسته و گردوست در این سو در آن سوست که فریاد و هیاهوست زهر کاسب فرست طلبی کز پی اجناس بد و فاسد خود کرده به پا شوری و گسترده بساطی ...
دختری پیر و پلاسیده و پوسیده و ترشیده و کوتاه قد و آبله رخسار که از زشتی بسیار بود لنگه کفتار به دیدار کند جلوه در انظار چنان میوه لکدار لبش چون لب دیوار دهن چون دهن غار کنون گشته پدیدار در اطراف چمن زار به صد عشوه اطوار نشسته است پری وار سر سبزه و بر سبزه گره میزند او تا به وی رو کند اقبال به صد عزت و اجلال عروسی کند امسال و شود قسمت او از مدد بخت یکی شوهر نیک اختر و خوش منظر خوش محضر و خوش گوهر خوش صحبت نیکو سیر وخوش قدو بالا و سهی قامت و زیبا و خوش اخلاق و فریبا دل انگیز که هم ثروت و هم صورت و هم صحبت او در همه احوال برایش بشود مایه ی عیشی و نشاطی ...

امیدوارم که صاحبان عکس ببخشند . من این عکس رو از روی سایت مهر میهن گرفتم ، منظور شعر شماها نیست.

سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 21:58 ::  نويسنده : kltd and m3

 

هفت سین چیده شود باز به هر جا ز نو سبزه در آید به بر هر که و سیر و سمک سیر و سماق و سمنو دور و برش از طرفی سبزه ی سبزو طرفی ماهی سرخ است که در آب خورد تاب و زند غوطه و  بر گرد چنین منظره ای نغز و فریبنده و پر لطف و صفا شربت وشیرینی و نقل و شکلات است بسی آب نبات است که چون آب حیط است برای تو برات است غذا های گواراست که چون شهد مناسب به شیرینی حلواست چون بادام منقاست و چون گز اعلاست غرض جان تو فرداست که روز خوشی ماست هر آن کس که دراینجاست و در آنجاست چه پیر است و چه برناست چه نادار و چه داراست کند سو چرانی ز چپ وراست ، عده ای نیز از آن پیش که تحویل شود سال نو افتند در پی سرو سفرو گردش خیزند و گریزند زشهر خود و در جانب شهر دگرو آن دو شتابند به قزوین و به گیلان و به نوشهر و به گرگان و و به تبریز و به زنجان و به قوچانو به سمنان و به یزدو قم وکاشان و به گرگان و سپاهان و خراسان و بروجرد و لرستان و به تبریز و به نیریز و به تشیز و به هر شهر وقریه که یک  هفته در آنجای بمانند و بسی کام برانند و برانند که هم خوش گزرانند و هم آخر برهانند گریبان خود از خرج پذیرائی نوروز و گرفتاری سال نو و بر دوش نگیرنند چنین بار گران را...
طی سال نو هر سال که آن راست به دنبال الهی که به تایید خداوند مبین خوش گذرد بر همه از کارگر و رنجبر و پیشه ور و اهل ادارات ، چه اعلی و چه ادنی چه رئیس و چه مدیر چه مشاور چه مشیر و چه سفیر و چه وزیر و چه وکیل و چه فقیرو چه نمد مالا و چه دلال و چه حمال و چه رمال و چه با حال و چه بی حال و چه بقال و چه عطار و چه تیمسار و چه بوجار و چه تجار وچه بزاز و چه خباز و چه رزاز و چه لباف و چه طواف و غرض جمله اصناف که دورند ز انصاف و قرینند به اجحاف الهی و به زر بافی زرباف و علافی علاف خداوند در این جامعه جور همه رنجور کند غصه ز ما دور کند چاره رنجور کند خرم و مسرور کند خاطر هر پیر و جوان را ...
دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, :: 12:33 ::  نويسنده : kltd and m3

رفقا خاط خود شاد بدارید و ز غم بسپارید و گل لاله و بیارید و به سو بگذارید که یک بار دگر فصل بهار آمد و نوروز در آمد ز در و کرد طبیعت هنر و ابر برآورد سرو ریخت زباران گوهر و سبز شد از نور شجرو داد نوید ثمر و گشت چنان جلوه گرو یافت جهان زیب و فرو لطف و صفائی دگرو کرد غم از دل به درو می دهدت باد بهاری خبر از طی شدن فصل زمستان که کنی ترک شبستان و تو هم چون گل خندان بزنی خیمه به بستان و ببینی گه گلستان ز گل و لاله و ریحان و ز باریدن باران شده چون روضه ی رضوان همه پر لاله و نعمان همه پر نرگس فتَان همه پر گوهر و مرجان غرض ای نور دل و جان منشین زار و پریشان که شوی سخت پشیمان و چو دهی فرصت عیش و طرب از دست در این فصل دل انگیز فرح زا که صفا داده به هر باغ و به هر راغ چنان ساخت فردوس برین کرده جهان را ...

همه جا زمزمه سال جدید و همه را شوق شدید و سخن از گردش عید است وگل سرخ و سپید است که بر خاک پدید است ودر این عید سعید است که بس روح امید است که در جسم دمیده است زهر سوی نوید است که بر خلق رسیده است ولی من ز رخم رنگ پریده است که هنگام خرید است و از فقر شدیدی که قلبم ترکیده است و دلم سخت تپیده است به یک سوی مجید است که خونم بمکیده است به یک سوی فریده است همین خیر ندید است که پیوسته پریده است به جان من مسکین که برایش بخرم کفش و کلاه  و کت و جوراب و بدان سان که زهر باب قند دل به تب و تاب شب از چشم پرد خواب ولی سال نو با همه خرج تراشی که کند مایه شادی است سر آغاز بهار است و زمانی خوش و خرم که به هر سوی و به هر کوی کنی روی و کشی بوی ببینی رخ دلجوی و سرو صورت نیکوی کنی جامه ی نو در برو از صبح الی شام به صد شوق نهی گام در خانه اقوام پی دیدن و بوسیدن و لیسیدن دست و سر وروی پدر و مادر وهمشیره و داداش عمو جان و فلان دائی و هر عمه و هر خاله و هر حاجی و هر باجی و لب باز کنی در پی وراجی و بس نغز بگویی و بس کام به جویی بخندی و چو بینی همه را خرم و آزاد چنان شاخه شمشاد عمو مند بسی شاد  ندارند زغم داد ونیارند زغم یاد و نباشند به فریاد اگر بچه دگر تازه جوانند پی عیش روانند و گر پیر زنانند چو گل خنده زنانند و چنینند و چنانند به هر حال بود عید نشاط آور و نووز بدان سان فرح اندوز و طرب ساز و نصب سر ز که که روشن کند از پرتو امید دل هر خزان را ...

یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, :: 13:39 ::  نويسنده : kltd and m3


توی کوچه قد کشیدم ، توی گرد ُ دودُ سوزن
با شب ُ دشنه گره خورد ، همه ی زندگی من


خشته ام اژ هرچی جنشه، اژ شورنگ و خون و شوژن
با چه چیژایی گره خورد، روژای ژندگی من!

جون هرچی بامرامه، رشیدم به شیم آخر
دشتامو بگیر تو دشتت، کمکم بکن برادر!

_ یک مهندش مامانی !_ آرژوم بوده همیشه
نه کشی که بخت نحشش تو مبال نوشته می شه!

کاشکی یک آدم لوتی، فکر آژادی من بود
فکر اژ قفش پریدن، اژ قفش رها شدن بود!

توی جیبام پر جنشه، پر جنشایی که تارن
پر جنشای گرونی که رقیبی هم ندارن!

روی شورتم همیشه، جای ژخم شُرخ پنجه ش
پنجه گربه کوچه، یه چیژی مثل شکنجه ش!

شده ام جوجه گربه، واقعا توی عژابم
چی می شد بشکنه روژی شورت ژشت نقابم؟!

شبا توی کوچه هشتم ، مهمون یه جور ژیافت
همنشین گربه های اهل فتنه و خیانت!

دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, :: 19:44 ::  نويسنده : kltd and m3

 
نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار   ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار
با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن   که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار
لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر   کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار
زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم   چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار
چمن از لالهٔ نو رسته بود، چون رخ دوست   گلبن از غنچهٔ سیراب بود، چون لب یار
روز عید آمد و هنگام بهار است امروز   بوسه ده‌ای گل نورسته، که عید است و بهار
گل و بلبل، همه در بوس و کنارند ز عشق   گل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار
گر دل خلق بود خوش، که بهار آمد و گل   نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار
خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید  

جای عیدی، تو به من بوسه ده‌ای لاله عذار

 

 

دو شنبه 29 اسفند 1386برچسب:, :: 19:9 ::  نويسنده : kltd and m3

شاکرانه سپاس باد آن خدای مهربان را که زمین و زمان و گردش فصول را اینگونه زیبا آفرید. بهار آغاز می‏ شود، به زیبایی پرواز یک کبوتر، به لطافت باز شدن غنچه‏ های گل سرخ و به امید حضور هر آنچه برکت و نعمت است و اینک نسیم سرمست بهار، سبکبال، معطر و خندان به این سو و آن سو دامن می‏ کشد و به شما دوستان همیشگی و همه آنانی که دوستشان داریم سلام می‏کند، عشق دلهای پاک را نثار همنوعان میکند و آنگاه در نهایت محبت و سرافرازی سرود نیایش دل را چنین می‏‏خواند:

 

 

 

 

 

یا مقلب القلوب والابصار



ای خدای دگرگون کننده دل‏ها و دیده ها

یا مدبر اللیل والنهار

ای تدبیر کننده روز و شب

یا محول الحول والاحوال

ای دگرگون کننده حالی به حال دیگر

حول حالنا الی احسن الحال

حال ما را به بهترین حال دگرگون کن

 

 

-....................................................................................................................................................

 

 

 



 

 

 سال ١٣٩١ خورشيدى برابر با سالِ :

٧٠٣٤ ميترايى آريايى و

٣٧٥٠ زرتشتى و

٢٥٧١ را شاد باش ميگويم

هرچند از هجرت ١٣٩١ سال ميگذرد ولى سرزمين آريايىِ من :

... ٥٦٤٩ سال قبل از آن نوروز را جشن ميگرفت و

٢٣٤٧ سال پيش از آن مردمانِ اين ديار خدايى را ستايش ميكردند و كوروش

١١٨٥ سال قبل از آن دوستى را در جهان گُستراند.

آرى پيشينهِ سرزمين من بسى بيشتر از ١٣٩١ سال است.
 
 
 
 
دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, :: 11:18 ::  نويسنده : kltd and m3

بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟
چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد ؟
که آیین بهاران رفتش از یاد
چرامی نالد ابر برق در چشم
چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟
چرا خون می چکد از شاخه ی گل
چه پیش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟
چه درد است این ؟ چه درد است این ؟ چه درد است ؟
که در گلزار ما این فتنه کردست ؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است ؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است ؟
چرا سر برده نرگس در گریبان ؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان ؟
چرا پروانگان را پر شکسته ست ؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست ؟
چرا مطرب نمی خواند سرودی ؟
چرا ساقی نمی گوید درودی ؟
چه آفت راه این هامون گرفته ست ؟
چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست ؟
چرا خورشید فروردین فروخفت ؟
بهار آمد گل نوروز نشکفت
مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست ؟
که این لب بسته و آن رخ نهفته ست ؟
مگر دارد بهار نورسیده
دل و جانی چو ما در خون کشیده ؟
مگر گل نو عروس شوی مرده ست
که روی از سوگ و غم در پرده برده ست ؟
مگر خورشید را پاس زمین است ؟
که از خون شهیدان شرمگین است
بهارا ، تلخ منشین ،خیز و پیش ای
گره وا کن ز ابرو ،چهره بگشای
بهارا خیز و زان ابر سبک رو
بزم آبی به روی سبزه ی نو
سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستین دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاک گریبان
نسیم صبحدم گو نرم برخیز
گل از خواب زمستانی برانگیز
بهارا بنگر این دشت مشوش
که می بارد بر آن باران آتش
بهارا بنگر این خاک بلاخیز
که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز
بهارا بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
بهارا بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله گون گشت
بهارا دامن افشان کن ز گلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن
بهارا از گل و می آتشی ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شیرینم برانگیز
شرار عشق دیرینم برانگیز
بهارا شور عشقم بیشتر کن
مرا با عشق او شیر و شکر کن
گهی چون جویبارم نغمه آموز
گهی چون آذرخشم رخ برافروز
مرا چون رعد و توفان خشمگین کن
جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
بهارا زنده مانی ، زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفس ها آتشین است
مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
چو فردا بنگری ، پر بید مشک است
مگو کاین سرزمینی شوره زار است
چو فردا در رسد ، رشک بهار است
بهارا باش کاین خون گل آلود
بر آرد سرخ گل چون آتش از دود
بر آید سرخ گل ، خواهی نخواهی
وگر خود صد خزان آرد تباهی
بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد ، سر بر آریم
دل و جان در هوای هم گماریم
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین توفان براییم
دگربارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دل آباد بینم
به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به آیین دگر آیی پدیدار

 

 

 


 

شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: 19:33 ::  نويسنده : kltd and m3

سرگذشت من ، سرگذشتی بود که اشتباها از{ سر }من{ گذشته} بود......
و سرنوشت من ، سرنوشتی مبهم بود ، که آن کسی که جای کاغذ را بلد نیست وبر سرما چیز می نویسد !
اشتباها بر{ سر} من {نوشته } بود ....
ومن در سر نوشت خود ، سرگذشت خیلی از انسانها را دیدم....
و از سرگذشت خود ، درباره خیلی از سرنوشتها ، خیلی چیزها شنیدم ...
واز همه اینها و از همه آنها .........
آه ......فریاد ، باور کنید انسانها ! ..خیلی چیزها فهمیدم !...

فهمیدم که در همه ، هر جا که زندگی مردم بر مدار پول می چرخد،
باید خر بود و خر پرست !...باید فاحشه بود و پرچم جاکشی در دست ،
باید تو سری خورد ومرد !.. و تو سری زده ، نشست !...
باید نمک خورد و با کمال بیمروتی نمکدان شکست ،
باید از راست نوشت و از چپ خواند!
از عقب نشست ، واز جلو راند !

و سرنوشتها و سرگذشتها ، سرنوشتها در قالب سرگذشتها ، و سر گذشتها در تابوت سر نوشتها ، به من یاد دادند:
که هرکس اینچنین نبود ، اگر چه خیال میکرد که هست !
و اگر چه واقعا بود ، ولی پای در گل رسوایی ، از کار افتاد و فروماند

و من از پا افتادم و

خوش خرامان میروی، ای جان جان بی من مرو، 

ای حیات دوستان، در بوستان بی من مرو

ای فلک بی من مگرد و ای قمر بی من متاب،

 ای زمین بی من مروی و ای زمان بی من مرو

ای عیان بی من مدان و ای زبان بی من مخوان،

 ای نظر بی من مبین و ای روان بی من مرو …

برای خواندن متن کل البوم و دانلود البوم به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 18:36 ::  نويسنده : kltd and m3

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن   دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن   پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن
سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن   تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن
اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر   دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن
هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن   هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن
آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل   زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن
از برای سود، در دریای بی پایان علم   عقل را مانند غواصان، شناور داشتن
گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن   چشم دل را با چراغ جان منور داشتن
در گلستان هنر چون نخل بودن بارور   عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن
از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب   علم و جان را کیمیاگر داشتن
همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن   چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن

پروین اعتصامی

چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 18:26 ::  نويسنده : kltd and m3

شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم

در آن یک شب خدایا من عجایب کارها کردم

جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی

ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم

کشیدم بر زمین از عرش ، دنیادار سابق را

سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم

خدا را بنده ی خود کرده خود گشتم خدای او

خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم

میان آب شستم سهر به سهر برنامه ی پیشین

هر آنچیزی که از اول بود نابود و فنا کردم

نمودم هم بهشت و هم جهنم هر دو را معدوم

کشیدم پیش نقد و نسیه ، بازی را رها کردم

نماز و روزه را تعطیل کردم ، کعبه را بستم

وثاق بندگی را از ریاکاری جدا کردم

امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب

خدایی بر زمین و بر زمان بی کدخدا کردم

نکردم خلق ، ملا و فقید و زاهد و صوفی

نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم

شدم خود عهده دار پیشوایی در همه عالم

به تیپا پیشوایان را به دور از پیش پا کردم

بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم  

خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم

نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال

نه کس را مفتخور و هرزه و لات و گدا کردم

نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران

به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم

ندادم فرصت مردم فریبی بر عبا پوشان

نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم

بجای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر

میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم

مقدر داشتم خالی ز منت ، رزق مردم را

نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم

نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد

به مشتی بندگان آبرومند اکتفا کردم

هر آنکس را که میدانستم از اول بود فاسد

نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم

بجای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک

قلوب مردمان را مرکز مهر و وفا کردم

سری داشت کو بر سر فکر استثمار کوبیدم

دگر قانون استثمار را زیر پا کردم

رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم

سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم

نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت

نه جمعی را به درد بینوایی مبتلا کردم 

نه یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم

نه بر یک آبرومندی دو صد ظلم و جفا کردم

نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری

گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم

بجای آنکه مردم گذارم در غم و ذلت

گره از کارهای مردم غمدیده وا کردم

بجای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون

به الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم

جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض

تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم

نگویندم که تاریکی به کفشت هست از اول

نکردم خلق شیطان را عجب کاری بجا کردم

چو میدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد

نشستم کار انتها را ابتدا کردم

نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم

خلاصه هر چه کردم خدمت و مهر و صفا کردم

ز من سر زد هزاران کار دیگر تا سحر لیکن

چو از خود بی خود بودم ندانستم چه ها کردم

سحر چون گشت از مستی شدم هشیار

خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم

شدم بار دیگر یک بنده ی درگاه او گفتم :

خداوندا نفهمیدم خطا کردم ...

دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, :: 12:41 ::  نويسنده : kltd and m3

چرا مردم قفس را آفریدند ؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟
چرا پروازها را پر شکستند ؟
چرا آوازها را سر بریدند ؟.
پس از کشف قفس ،
پرواز پژمرد
...سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو
ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله های سرد
پیچید ؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید ؟
چرا لبخند گل
پرپر شد و ریخت ؟
چه شد آن آرزوهای بهاری ؟
چرا در پشت میله خط خطی
شد
صدای صاف آواز قناری ؟
چرا لای کتابی ، خشک کردند
برای یادگاری پیچکی
را ؟
به دفتر های خود سنجاق کردند
پر پروانه و سنجاقکی را ؟
خدا پر داد تا
پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمان ها
به روی ما
همیشه باز باشد
خدا بال و پر و پروازشان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا
هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را
آفریدند

قیصر امین پور

 

 

 

چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, :: 14:3 ::  نويسنده : kltd and m3

می شود گرد صاحبان نبوغ

موقع انتخاب رشته شلوغ

یک طرف عمّه و عمو و پدر

یک طرف خانواده ی مادر

دور هم جمع می شوند آنی

تا بدانند درس می خوانی

که عیار تو را حساب کنند

رشته ای تاپ انتخاب کنند

رشته ای با جلال و فرّ و شکوه

رشته ای باب طبع هر دو گروه

چون به هوش تو کرده اند وثوق:

دکتری و مهندسی و حقوق

غافل از این که جبر راهش نیست

هیچ کس جای دلبخواهش نیست

دیده ام بار ها که درمانده است

شاعری که مهندسی خوانده است

یا نوازنده ای که حفّار است

مجری رادیو که نجّار است

ای بسا بوده شاعر طناز

که شده کارمند شرکت گاز

وی بسا خوش نویس یا نقّاش

که شده در محله ای کفّاش

یا وکیل و مهندس و دکتر

شده طرّاح صحنه یا اکتور

کاش فرصت به بچه ها بدهیم

به هنر ارزش و بها بدهیم

گرچه در چشم تان هنر خوار است

هرکسی مستعد یک کار است

مثلاً دختری که در ایلام

شده دکتر به خواهش اقوام

جای آنکه بلای جان بشود

می شده خالق رمان بشود

یا جوانی مهندس عمران

که حذر دارد از گچ و سیمان

عوض آنکه برج ساز شود

می توانسته نی نواز شود

غم نخور فعله یا که فرّاشی

این مهم است، بهترین باشی

سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, :: 10:20 ::  نويسنده : kltd and m3

دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را

.

.

.

به ميهماني گلهاي باغ مي آورد

 

و گيسوان بلندش را به بادها مي داد

 

و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد

 

دلم براي کسي تنگ است

 

که چشمهاي قشنگش را

 

به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت

 

و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند

 

دلم براي کسي تنگ است

 

که همچو کودک معصومي

 

دلش براي دلم مي سوخت

 

و مهرباني را نثار من مي کرد

 

دلم براي کسي تنگ است

 

که تا شمال ترين شمال با من رفت

 

و در جنوب ترين جنوب با من بود

 

کسي که بي من ماند

 

کسي که با من نيست

 

کسي که . . .

 

-                                                                دگر کافي ست.

 

 

 

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 23:29 ::  نويسنده : kltd and m3

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم   

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد

این شعر رو حتما خوندید اما چون من خودم دوست دارم و میخوام یاد فریدون مشیری زنده بشه دو باره می نویسم

یاد فریدون مشیری گرامی

 

 

برای خواندن ادامه شعر به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...
دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 23:7 ::  نويسنده : kltd and m3

 

برای دلم گاهی مادری مهربان میشوم

دست بر سرش میکشم و میگویم:غصه نخور میگذرد

گاهی پدری مهربان میشوم،خشمگین میگویم:بس کن دیگر بزرگ شدی

گاهی هم دوستی میشوم مهربان،دستش را میگیرم و میبرم به باغ رویا...

دلم دیگر از دستم خسته شده....

 

 

بر گرفته از وبلاگ همه جا همین جاست

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 15:48 ::  نويسنده : kltd and m3

سرگذشت من ، سرگذشتی بود که اشتباها از{ سر }من{ گذشته} بود......
و سرنوشت من ، سرنوشتی مبهم بود ، که آن کسی که جای کاغذ را بلد نیست وبر سرما چیز می نویسد !
اشتباها بر{ سر} من {نوشته } بود ....
ومن در سر نوشت خود ، سرگذشت خیلی از انسانها را دیدم....
و از سرگذشت خود ، درباره خیلی از سرنوشتها ، خیلی چیزها شنیدم ...
واز همه اینها و از همه آنها .........
آه ......فریاد ، باور کنید انسانها ! ..خیلی چیزها فهمیدم !...

فهمیدم که در همه ، هر جا که زندگی مردم بر مدار پول می چرخد،
باید خر بود و خر پرست !...باید فاحشه بود و پرچم جاکشی در دست ،
باید تو سری خورد ومرد !.. و تو سری زده ، نشست !...
باید نمک خورد و با کمال بیمروتی نمکدان شکست ،
باید از راست نوشت و از چپ خواند!
از عقب نشست ، واز جلو راند !

و سرنوشتها و سرگذشتها ، سرنوشتها در قالب سرگذشتها ، و سر گذشتها در تابوت سر نوشتها ، به من یاد دادند:
که هرکس اینچنین نبود ، اگر چه خیال میکرد که هست !
و اگر چه واقعا بود ، ولی پای در گل رسوایی ، از کار افتاد و فروماند

و من از پا افتادم و

یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 9:21 ::  نويسنده : kltd and m3

 

 

پيش از اينها فکر مي کردم که خدا 

 خانه اي دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس خشتي از طلا

پايه هاي برجش از عاج و بلور

بر سر تختي نشسته با غرور

ماه برف کوچمي از تاج او 

 هر ستاره، پولکي از تاج او

بقیه شعر در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 9:14 ::  نويسنده : kltd and m3

زیر پل ها زندگی ما گذشت

روزهای ساده دنیا گذشت

غنچه های زودرس بودیم ما

کودکی در کودکی ما گذشت

بقیه شعر در ادامه مطب



ادامه مطلب ...
یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 9:5 ::  نويسنده : kltd and m3

خداوندا
پریشانم
چه می خواهی تو ازجانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداواندا
اگر روزی زعرش خود به زیر ایی
لباس فقر بپوشی
غرورت رابرای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گوی

برای خواندن شعر بصورت کامل به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...
شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 22:42 ::  نويسنده : kltd and m3

دهقان پیر با ناله می گفت:ارباب!آخر درد من یکی دوتا نیست

با وجود این همه بدبختی نمیدانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و

چشم تنها دخترم را ""چپ""افریده است؟!

دخترم همه چیز را دوتا می بیند...!

ارباب پرخاش کرد که بدبخت ! چهل سال است نان مرا زهر مار می کنی

مگر کور بودی ندیدی که چشم دختر من هم "چپ"است...
گفت چرا ارباب دیدم... اما...چیزی که هست دختر

شما همه این خوشبختی ها را "دوتا" می بیند...ولی
دختر من همه این بدبختی ها را...

شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 16:35 ::  نويسنده : kltd and m3

ای کسانی که در این کشمکش عید سعید

سر خوش و می زده با روی سپید

غرق در شوکت و در مکنت و بد مستی پول
به سیاهی شب بخت بدم می خندید
می نپرسید چرا؟
از چه این هموطن لخت به این صورت زشت
رو سیه ساخته و کو به کو افتاده به راه
آری ای هموطنان
سرگذشتیست مرا تیره در این روی سیاه

برای خواندن ادامه شعر به ادامه مطلب بروید.



ادامه مطلب ...
شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 10:55 ::  نويسنده : kltd and m3

یاد دارم یک غروب سرد سرد


می‌گذشت از کوچه‌ مان یک دوره گرد

دوره گردم دار قالی می‌خرم

دسته دوم، جنس عالی می‌خرم

گر نداری کوزه خالی می‌خرم

کاسه و ظرف سفالی می‌خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی زد و بغضش شکست

برای ادامه شعر به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 22:49 ::  نويسنده : kltd and m3

دانلود موزیک ویدیوی تصنیف هوای گریه باصدای همایون شجریان

بس که جفا ز خار و گل
دید دل رمیده ام
همچو نسیم از این چمن
پای برون کشیده ام!

 

برای دانلود به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 19:1 ::  نويسنده : kltd and m3

 

گاهی٬ همان هنگام که
خود را در اوج افلاک می پنداری
و از خوشبخت بودن سخن می گویی
درست همان دم
سقوط میکنی...سقوطی آزاد و بی مانع!!!
وشاید مفهوم آن چنین است:
مرز میان خوشبختی و تیره روزی
یا به عبارت ساده تر
مرز میان سیاه و سپید
باریک است...
باریک تر از مو!
و ای کاش میشد زندگی را خاکستری دید...!
 

 

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید
آخرین مطالب

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان برق عشق و آدرس ltdandm3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.