برق عشق
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:29 ::  نويسنده : kltd and m3

اهل دانشگاهم

 

روزگارم خوش نیست

ژتونی دارم

خرده عقلی

سر سوزن شوقی

اهل دانشگاهم پیشه ام گپ زدن است

گاه گاهی می نویسم تكلیف

می سپارم به شما

تا به یك نمره ناقابل بیست

كه در آن زندانیست

دلتان زنده شود

 

 
برای مشاهده بقیه شعر به ادامه مطلب بروید


ادامه مطلب ...
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:54 ::  نويسنده : kltd and m3

 


روز و شب با خودت نرو هی ور
با تو هستم ، بله ، شما ... دختر


قلب تو گرچه واقعا پاک است!
خواهرم خوشگلی خطرناک است

با چنان تیپ و این چنین ترکیب
صورتی مثل کاغذ تذهیب ،


وقتی از خانه می زنی بیرون
مرد صدساله می شود دل خون!

متلک بشنوی تو از حالا
از جوان های بی سر و بی پا

آن یکی با دروغ و صد نیرنگ
می دهد وعده های خوب و قشنگ

دیگری گویدت که جانی تو
گز شیرین اصفهانی تو !


پیرمردی یواشکی از پشت
گوید این دخترک مراهم کشت !

نم نمک می رومی از راه به در
با همین گفته ها می شوی خر !


سادگی ها تو یک کمی کم کن
تو خیابون حواستو جمع کن !

گیرهای سه پیچ را ول کن
خوشگلم ، فکر این ارازل کن


این جوان ها تمام ناجورند
آی ماهی ، بپا همه تورند

پلویی می شوی به یک دوری
سی دی ات پخش می شود فوری


می شوی نقل محفل مردم
سبب عیش کامل مردم

آبرویت به باد خواهد رفت
یه یه خورده ، زیاد خواهد رفت


کار من نیست تا کنم خواهر ،
امر معروف ، نهی از منکر

قصد من نیست تا کنم کیفی
منتها چون که دیدمت حیفی !


گفتم این را بپرسم ای زیبا
که اگر فکر شوهری حالا؟!

گر چه ناراحتی تو از دستم
من خودم کیس قابلی هستم!
شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 10:33 ::  نويسنده : kltd and m3

                                     گفتم غمم فزون است ، گفتا ز من چه آید


گفتم كه نمره ام ده ، گفتا ز من نیاید


گفتا خموش جانم ازدست من چه آید
مشروط الشعرا

 

 


گفتم كه نمره دادن بسیار سهل آید

گفتا ز ما اساتید این كار كمتر آید

گفتم كرم نمایید من را كنید شما شاد

گفتا كه خوش خیالی كی وقت آن بیاید

گفتم كه نمره هفت بدبخت عالمم كرد
 
گفتا اگر برای آن هم زیادت آید

گفتم خوشا دهی كه دست شما دهد آن

گفتا تو كوشش كن كو وقت آن بر آید

گفتم دل رحیمت كی قصد رحم دارد

گفتا نگوی با كس تا وقت آن بر آید

گفتم زمان تحصیل دیدی كه چون سرآید
شنبه 23 دی 1391برچسب:سخته درسم,طنز یاس,, :: 10:16 ::  نويسنده : kltd and m3

 سخته درسم...

رسيده وقت رفتن...
سر امتحاني كه ميدونم تهش ردم...
حس ميكردم حرفاي استاد با خرخوناشه...
اونجا بود كه فهميدم اين قصه اولاشه...
وقت امتحانو ريدن به برگمه...
تو خودت ميدوني كه ريدم الكي جو نده...
حرفاي خانوادمم كه نمك زخممه...
تنها دلخوشيمم ترم هاي بعدمه...
و باز منمو حسرت يه نمره ي بيست...
... كه استاد بنويسه گوشه ي ليست...
ميدوني چند بار افتادم براي يه درس بگذريم...
ديگه بيست گرفتنشم برام مهم نيست...
تو كه ميدونستي دانشجوي ترم آخرتم
بگو با من ديگه چرا د اخه نوكرتم ..

 

دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:حسنی امروزی,حسنی,حسنی به روایت امروز ,pskd,, :: 22:44 ::  نويسنده : kltd and m3

حسنی نگو جوون بگو
علاف و چش چرون بگو
موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون... دراز ، واه واه واه
...
نه سیما جون ،نه رعنا جون
نه نازی و پریسا جون
هیچ کس باهاش رفیق نبود
تنها توی کافی شاپ
نگاه می کرد به بشقاب !
باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی ؟

نه نمی رم نه نمی رم
به دخترا دل می بازی ؟ !
نه نمی دم نه نمی دم

 

به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...
دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 23:46 ::  نويسنده : kltd and m3

دختری با مادرش در رختخواب


درددل می کرد با چشمی پر آب


گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست


زندگی از بهر من مطلوب نیست


گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟


روی دستت باد کردم مادرم!


سن من از بیست وشش افزون شد


دل میان سینه غرق خون شد


هیچ کس مجنون این لیلا نشد


شوهری از بهر من پیدا نشد


غم میان سینه شد انباشته


بوی ترشی خانه را برداشته!


مادرش چون حرف دختش را شنفت


خنده بر لب آمدش آهسته گفت:


دخترم بخت تو هم وا می شود


غنچه ی عشقت شکوفا می شود


غصه ها را از وجودت دور کن


این همه شوهر یکی را تور کن!


گفت دختر مادر محبوب من!


ای رفیق مهربان و خوب من!


گفته ام با دوستانم بارها


من بدم می آید از این کارها


در خیابان یا میان کوچه ها


سر به زیر و با وقارم هر کجا


کی نگاهی می کنم بر یک پسر


مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟


غیر از آن روزی که گشتم همسفر


با سعیدویاسر وایضا صفر


با سه تاشان رفته بودم سینما


بگذریم از مابقی ماجرا!


یک سری هم صحبت صادق شدم


او خرم کرد آخرش عاشق شدم


یک دو ماهی یار من بود و پرید


قلب من از عشق او خیری ندید


مصطفای حاج علی اصغر شله


یک زمانی عاشق من شد،بله


بعد جعفر یار من عباس بود


البته وسواسی وحساس بود


بعد ازآن وسواسی پر ادعا


شد رفیقم خان داداش المیرا


بعد او هم عاشق مانی شدم


بعد مانی عاشق هانی شدم


بعدهانی عاشق نادر شدم


بعد نادر عاشق ناصر شدم


مادرش آمد میان حرف او


گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!


گرچه من هم در زمان دختری


روز و شب بودم به فکر شوهری


لیک جز آن که تو را باشد پدر


دل نمی دادم به هرکس اینقدر


خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی


واقعا که پوز مادر را زدی

شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 17:34 ::  نويسنده : kltd and m3

 

سیزده بدر سیزده روز گذشته است ز نوروز و در این روز فرخ زا که بود سیزده ی عید همه خلق اگر پیر توانند و اگر تازه جوانند برآنند که در خانه نمانند از این روی دوانند و به هر سوی روانند که رخت کشانند به صحرا و یکی گوشه خرم بگزینند مگر بزم بچینند و در آنجا بنشینند و گل عیش بچینند و رخ بخت ببینند و دکر شمسی و نسرین و قمر و اکبر عباس و صفر با دل خوش صبح سحر جسته ز جا مثل فنر جامه ی خود کرده به بقچه گذرانند به سر ، در سرشان عزم سفر بدین عزم کمر رفته خویش از خانه به در جانب هر باغ و در و دشت پی گشت غرض جمله به شور شعف اندر تب و تابند به هر سوی شتابند که یابند برای خوشی و عیش نقاطی ...
باز در پهنه پهناور صحراست که هر چیز دلت خواست برای تو مهیاست زهر جنس در آنجاست که آید از چپ و راست بسی کاسب خوش خوست که هر سو به تکاپوست یکی روی سرش سبزی و کاهوست یکی در طبقش تخمه کرموست برای من هالوست به یک سوست که آلوست از آن ماست که پر موست و ز آن دوغ که بد بوست پر از آب لب جوست غرض هر چه که دارد دل ما دوست اگر کشمش یک روست و گر پسته و گردوست در این سو در آن سوست که فریاد و هیاهوست زهر کاسب فرست طلبی کز پی اجناس بد و فاسد خود کرده به پا شوری و گسترده بساطی ...
دختری پیر و پلاسیده و پوسیده و ترشیده و کوتاه قد و آبله رخسار که از زشتی بسیار بود لنگه کفتار به دیدار کند جلوه در انظار چنان میوه لکدار لبش چون لب دیوار دهن چون دهن غار کنون گشته پدیدار در اطراف چمن زار به صد عشوه اطوار نشسته است پری وار سر سبزه و بر سبزه گره میزند او تا به وی رو کند اقبال به صد عزت و اجلال عروسی کند امسال و شود قسمت او از مدد بخت یکی شوهر نیک اختر و خوش منظر خوش محضر و خوش گوهر خوش صحبت نیکو سیر وخوش قدو بالا و سهی قامت و زیبا و خوش اخلاق و فریبا دل انگیز که هم ثروت و هم صورت و هم صحبت او در همه احوال برایش بشود مایه ی عیشی و نشاطی ...

امیدوارم که صاحبان عکس ببخشند . من این عکس رو از روی سایت مهر میهن گرفتم ، منظور شعر شماها نیست.

سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 21:58 ::  نويسنده : kltd and m3

 

هفت سین چیده شود باز به هر جا ز نو سبزه در آید به بر هر که و سیر و سمک سیر و سماق و سمنو دور و برش از طرفی سبزه ی سبزو طرفی ماهی سرخ است که در آب خورد تاب و زند غوطه و  بر گرد چنین منظره ای نغز و فریبنده و پر لطف و صفا شربت وشیرینی و نقل و شکلات است بسی آب نبات است که چون آب حیط است برای تو برات است غذا های گواراست که چون شهد مناسب به شیرینی حلواست چون بادام منقاست و چون گز اعلاست غرض جان تو فرداست که روز خوشی ماست هر آن کس که دراینجاست و در آنجاست چه پیر است و چه برناست چه نادار و چه داراست کند سو چرانی ز چپ وراست ، عده ای نیز از آن پیش که تحویل شود سال نو افتند در پی سرو سفرو گردش خیزند و گریزند زشهر خود و در جانب شهر دگرو آن دو شتابند به قزوین و به گیلان و به نوشهر و به گرگان و و به تبریز و به زنجان و به قوچانو به سمنان و به یزدو قم وکاشان و به گرگان و سپاهان و خراسان و بروجرد و لرستان و به تبریز و به نیریز و به تشیز و به هر شهر وقریه که یک  هفته در آنجای بمانند و بسی کام برانند و برانند که هم خوش گزرانند و هم آخر برهانند گریبان خود از خرج پذیرائی نوروز و گرفتاری سال نو و بر دوش نگیرنند چنین بار گران را...
طی سال نو هر سال که آن راست به دنبال الهی که به تایید خداوند مبین خوش گذرد بر همه از کارگر و رنجبر و پیشه ور و اهل ادارات ، چه اعلی و چه ادنی چه رئیس و چه مدیر چه مشاور چه مشیر و چه سفیر و چه وزیر و چه وکیل و چه فقیرو چه نمد مالا و چه دلال و چه حمال و چه رمال و چه با حال و چه بی حال و چه بقال و چه عطار و چه تیمسار و چه بوجار و چه تجار وچه بزاز و چه خباز و چه رزاز و چه لباف و چه طواف و غرض جمله اصناف که دورند ز انصاف و قرینند به اجحاف الهی و به زر بافی زرباف و علافی علاف خداوند در این جامعه جور همه رنجور کند غصه ز ما دور کند چاره رنجور کند خرم و مسرور کند خاطر هر پیر و جوان را ...
دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, :: 12:33 ::  نويسنده : kltd and m3

رفقا خاط خود شاد بدارید و ز غم بسپارید و گل لاله و بیارید و به سو بگذارید که یک بار دگر فصل بهار آمد و نوروز در آمد ز در و کرد طبیعت هنر و ابر برآورد سرو ریخت زباران گوهر و سبز شد از نور شجرو داد نوید ثمر و گشت چنان جلوه گرو یافت جهان زیب و فرو لطف و صفائی دگرو کرد غم از دل به درو می دهدت باد بهاری خبر از طی شدن فصل زمستان که کنی ترک شبستان و تو هم چون گل خندان بزنی خیمه به بستان و ببینی گه گلستان ز گل و لاله و ریحان و ز باریدن باران شده چون روضه ی رضوان همه پر لاله و نعمان همه پر نرگس فتَان همه پر گوهر و مرجان غرض ای نور دل و جان منشین زار و پریشان که شوی سخت پشیمان و چو دهی فرصت عیش و طرب از دست در این فصل دل انگیز فرح زا که صفا داده به هر باغ و به هر راغ چنان ساخت فردوس برین کرده جهان را ...

همه جا زمزمه سال جدید و همه را شوق شدید و سخن از گردش عید است وگل سرخ و سپید است که بر خاک پدید است ودر این عید سعید است که بس روح امید است که در جسم دمیده است زهر سوی نوید است که بر خلق رسیده است ولی من ز رخم رنگ پریده است که هنگام خرید است و از فقر شدیدی که قلبم ترکیده است و دلم سخت تپیده است به یک سوی مجید است که خونم بمکیده است به یک سوی فریده است همین خیر ندید است که پیوسته پریده است به جان من مسکین که برایش بخرم کفش و کلاه  و کت و جوراب و بدان سان که زهر باب قند دل به تب و تاب شب از چشم پرد خواب ولی سال نو با همه خرج تراشی که کند مایه شادی است سر آغاز بهار است و زمانی خوش و خرم که به هر سوی و به هر کوی کنی روی و کشی بوی ببینی رخ دلجوی و سرو صورت نیکوی کنی جامه ی نو در برو از صبح الی شام به صد شوق نهی گام در خانه اقوام پی دیدن و بوسیدن و لیسیدن دست و سر وروی پدر و مادر وهمشیره و داداش عمو جان و فلان دائی و هر عمه و هر خاله و هر حاجی و هر باجی و لب باز کنی در پی وراجی و بس نغز بگویی و بس کام به جویی بخندی و چو بینی همه را خرم و آزاد چنان شاخه شمشاد عمو مند بسی شاد  ندارند زغم داد ونیارند زغم یاد و نباشند به فریاد اگر بچه دگر تازه جوانند پی عیش روانند و گر پیر زنانند چو گل خنده زنانند و چنینند و چنانند به هر حال بود عید نشاط آور و نووز بدان سان فرح اندوز و طرب ساز و نصب سر ز که که روشن کند از پرتو امید دل هر خزان را ...

یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, :: 13:39 ::  نويسنده : kltd and m3


توی کوچه قد کشیدم ، توی گرد ُ دودُ سوزن
با شب ُ دشنه گره خورد ، همه ی زندگی من


خشته ام اژ هرچی جنشه، اژ شورنگ و خون و شوژن
با چه چیژایی گره خورد، روژای ژندگی من!

جون هرچی بامرامه، رشیدم به شیم آخر
دشتامو بگیر تو دشتت، کمکم بکن برادر!

_ یک مهندش مامانی !_ آرژوم بوده همیشه
نه کشی که بخت نحشش تو مبال نوشته می شه!

کاشکی یک آدم لوتی، فکر آژادی من بود
فکر اژ قفش پریدن، اژ قفش رها شدن بود!

توی جیبام پر جنشه، پر جنشایی که تارن
پر جنشای گرونی که رقیبی هم ندارن!

روی شورتم همیشه، جای ژخم شُرخ پنجه ش
پنجه گربه کوچه، یه چیژی مثل شکنجه ش!

شده ام جوجه گربه، واقعا توی عژابم
چی می شد بشکنه روژی شورت ژشت نقابم؟!

شبا توی کوچه هشتم ، مهمون یه جور ژیافت
همنشین گربه های اهل فتنه و خیانت!

چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, :: 14:3 ::  نويسنده : kltd and m3

می شود گرد صاحبان نبوغ

موقع انتخاب رشته شلوغ

یک طرف عمّه و عمو و پدر

یک طرف خانواده ی مادر

دور هم جمع می شوند آنی

تا بدانند درس می خوانی

که عیار تو را حساب کنند

رشته ای تاپ انتخاب کنند

رشته ای با جلال و فرّ و شکوه

رشته ای باب طبع هر دو گروه

چون به هوش تو کرده اند وثوق:

دکتری و مهندسی و حقوق

غافل از این که جبر راهش نیست

هیچ کس جای دلبخواهش نیست

دیده ام بار ها که درمانده است

شاعری که مهندسی خوانده است

یا نوازنده ای که حفّار است

مجری رادیو که نجّار است

ای بسا بوده شاعر طناز

که شده کارمند شرکت گاز

وی بسا خوش نویس یا نقّاش

که شده در محله ای کفّاش

یا وکیل و مهندس و دکتر

شده طرّاح صحنه یا اکتور

کاش فرصت به بچه ها بدهیم

به هنر ارزش و بها بدهیم

گرچه در چشم تان هنر خوار است

هرکسی مستعد یک کار است

مثلاً دختری که در ایلام

شده دکتر به خواهش اقوام

جای آنکه بلای جان بشود

می شده خالق رمان بشود

یا جوانی مهندس عمران

که حذر دارد از گچ و سیمان

عوض آنکه برج ساز شود

می توانسته نی نواز شود

غم نخور فعله یا که فرّاشی

این مهم است، بهترین باشی

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 8:41 ::  نويسنده : kltd and m3

مرغ ،آهنگ جدایی ساز کرد
ناگهان از سفره ام پرواز کرد

از فراقش قلب بشقابم شکست
قاشق و چنگال من در غم نشست

دید او فیش حقوقم را مگر؟
کاین چنین از پیش من بگرفت پر

مرغکم رفتی تو از پیشم چرا
کردی از پیش خودت کیشم چرا

من به تو خیلی ارادت داشتم
حشر و نشری با کبابت داشتم

خاطراتت مانده در کنج اجاق
سوخت قلب دیگ تفلون از فراق

ران و بال و سینه ات یادش بخیر
قلب چون آیینه ات یادش بخیر

با سس قرمز چه زیبا می شدی
خوب و دلچسب و دلارا می شدی

ای فدای ژامبون رنگین تو
سوپ های داغ و آن ته چین تو

ناز کم کن پیش ماها هم بیا
لطف کن ،یک شام، اینجا هم بیا

دستمان از گوشت دور است ای نگار
پس تو دیگر اشکمان را در نیار

زندگی بی تو جهنم می شود
سکته ،اسبابش فراهم می شود

ای فدای قُد قُدایت باز گرد
این دل و جانم فدایت باز گرد

بی تو باور کن که مردن بهتر است
از جهان تشریف بردن بهتر است

از خر شیطان بیا پایین عزیز
عشوه کم کن ،زهر در جامم مریز

تازگی از دیگران دل می بری
هرکه بامش بیش ،با او می پری

در نبودِ هیکل زیبای تو
دلخوشم با سنگدان و پای تو

پس چه شد آن بال های خوشگلت
لک زده است این دل برای شنسلت

ذهن یخچالم پُر است از یاد تو
بازگرد ای خوشگل تو دلبرو

تخم خود را لا اقل از ما نگیر
تا که با خاگینه اش گردیم سیر

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 8:37 ::  نويسنده : kltd and m3

گـلـه مـیـکـرد زِ مـجـنـون لـیـلـی کـه شـده رابـطـه‌ مـان ایـمـیـلـی
حــیــف ازان رابـطـة انـسـانـی کـه چـنین شـد کـه خـودت میدانی
عـشــق وقـتـی بـشـود دات‌کـامی حـاصلـش نـیـسـت بـجـز نـاکـامـی
نـازنـیـن خـورده مگـر گـرگ تورا؟ برده یا “دات‌کام” و”دات اُرگ” تورا؟
بــهــرت ایـمـیـل زدم پـیشـترک جـای “سابجکت” نـوشـتم بـه درک
بـه درک گـر دل مـن غمگین است بـه درک گـر غم مـن سنگین است
بـه درک رابـطـه گر خورده تَـرَک قـطـع آنـهم بـه جـهـنـم، بـه درک!
آنـقـدر دلـخـور ازیـن ایـمـیـلـم کـه بـه ایـن رابـطـه هـم بـی ‌مـیـلم
مـرگ لـیـلی، نِت و مِت را ول کن هـمـه را جای “اوکِی” ، “کنسِل” کن
OFF کـن کـامـپـیـوتـر را جـانـم یـار مـن بـاش و بـبـیـن مـن ON ام
اگـرت حـرفـی و پـیـغـامـی هسـت روی کـاغـذ بـنـویـس بــا دسـت
نــامـه یـک حـالـت دیـگـر دارد خـــط ِ تـو لـطـف ِ مـکـرر دارد
خسته ازFont و زِFormat شده‌ام دلـخـور از گـردالـیِ @ شــده‌ام
کرد “ریـپـلای” بـه لـیـلـی مـجـنـون که دلم هست ازین “سابجکت”خون
بـاشـه فـردا تـلـفـن خـواهـم کـرد هرچه گفتی کـه بکن خـواهم کـرد
زودتـر پـیـش تـو خـواهـم آمـد هی مـرتـب بـه تـو سر خـواهـم زد
راسـت گـفتـی تـو عـزیـزم لـیـلـی دیــگر از مــن نــرسـد ایـمـیـلی
نـامـه ‌ای پـسـت نـمـودم بـهـرت بـه امـیـدی کـه سـرآیـد قـهـرت

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 8:34 ::  نويسنده : kltd and m3

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو

به رستم چنین گفت اون جومونگ!

ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم

رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:

منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت

جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:

تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی

در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:

چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ
چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی
مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایــران زمین
(بویو) کوچک است در نگاهم همین

بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:

جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشــم رسید
(سوسانو) هماره بود همسرم
دهــم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!

و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:

و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!

و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 8:28 ::  نويسنده : kltd and m3

 

شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد
 
بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت


 

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 8:23 ::  نويسنده : kltd and m3

خری آمد بسوی مادر خویش بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش

برو امشب برایم خواستگاری اگر تو بچه ات را دوست داری

خر مادر بگفتا ای پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جان

ز بین این همه خرهای خوشگل یکی را کن نشان چون نیست مشکل

خر از شادمانی جفتکی زد کمی عرعر نمود و پشتکی زد

بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سیاهت

خر همسایه را عاشق شدم من به زیبائی نباشد مثل او زن

بگفت مادر برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن

به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه

دو تا پالان خریدند پای عقدش یه افسار طلا با پول نقدش

خریداری نمودند یک طویله همانطوری که رسم است در قبیله

خر عاقد کناب خود گشائید وصال عقد ایشان را نمائید

دوشیزه خر خانم آیا رضائی به عقد این خر خوش تیپ در آیی

یکی از حاضرین گفتا به خنده عروس خانم به گل چیدن برفته

برای بار سوم خر بپرسید که خر خانم سرش یکباره جنبید

خران عرعر کنان شادی نمودند یونجه کام خود شیرین نمودند

به امید خوشی و شادمانی برای این دو خر در زندگانی

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 8:21 ::  نويسنده : kltd and m3

نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس
ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس
گفتم: سلام حافظ  گفتا : عليک جانم
گفتم: کجا روي؟ گفت والله خود ندانم
گفتم : بگير فالي گفتا نمانده حالي
گفتم: چگونه اي؟ گفت: در بند بي خيالي
گفتم که تازه تازه شعر و غزل چه داري؟
گفتا که مي سرايم شعر سپيدباري
گفتم: ز دولت عشق، گفتا: کودتا شد
گفتم: رقيب، گفتا: کله پا شد
گفتم: کجاست ليلي؟ مشغول دلربايي؟
گفتا: شده ستاره در فيلم سينمايي
گفتم: بگو، ز خالش، آن خال آتش افروز؟
گفتا: عمل نموده، ديروز يا پريروز
گفتم: بگو ز مويش، گفتا که مش نموده
گفتم: بگو، ز يارش، گفتا ولش نموده
گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟
گفتا: شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتم: کجاست جمشيد؟ جام جهان نمايش؟
گفتا: خريده قسطي تلويزيون به جايش
گفتم: بگو، ز ساقي حالا شده چه کاره؟
گفتا: شدست منشي در دفتر اداره
گفتم: بگو؛ ز زاهد آن رهنماي منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنيا
گفتم: بگو، ز محمل يا از کجاوه يادي
گفتا: پژو، دوو، بنز يا گلف نوک مدادي
گفتم که قاصدت کو آن باد صبح شرقي
گفتا که جاي خود را داده به فاکس برقي
گفتم: بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا: به جاي هدهد ديش است و ماهواره
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد؟
گفتا: به پست داده، آورد يا نياورد؟
گفتم: بگو ز مُشکٍ آهوي دشتِ زنگي
گفتم: سراغ داري ميخانه اي حسابي؟
گفتا: آنچه بود از دَم گشته چلو کبابي
گفتم: بيا دو تايي لب تر کنيم پنهان
گفتا: نمي هراسي از چوب پاسبانان؟
گفتم شراب نابي تو دست و پا نداري؟
گفتا که جاش دارم وافور با نگاري
گفتم: بلند بوده موي تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم اَز ته زدند آن ها
گفتم: شما و زندان؟ حافظ ما رو گرفتي؟
گفتا: نديده بودم هالو به اين خرفتي

یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, :: 18:58 ::  نويسنده : kltd and m3

 

مگسی را کشتم!
نه به این جرم که حیوان پلیدی است،بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید،به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم
ای دو صد نور به قبرش بارد؛مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم!
 

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید
آخرین مطالب

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان برق عشق و آدرس ltdandm3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.