برق عشق
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:29 :: نويسنده : kltd and m3
اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست ژتونی دارم خرده عقلی سر سوزن شوقی اهل دانشگاهم پیشه ام گپ زدن است گاه گاهی می نویسم تكلیف می سپارم به شما تا به یك نمره ناقابل بیست كه در آن زندانیست دلتان زنده شود
برای مشاهده بقیه شعر به ادامه مطلب بروید
ادامه مطلب ... یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:54 :: نويسنده : kltd and m3
روز و شب با خودت نرو هی ور
با تو هستم ، بله ، شما ... دختر قلب تو گرچه واقعا پاک است! خواهرم خوشگلی خطرناک است با چنان تیپ و این چنین ترکیب صورتی مثل کاغذ تذهیب ، وقتی از خانه می زنی بیرون مرد صدساله می شود دل خون! متلک بشنوی تو از حالا از جوان های بی سر و بی پا آن یکی با دروغ و صد نیرنگ می دهد وعده های خوب و قشنگ دیگری گویدت که جانی تو گز شیرین اصفهانی تو ! پیرمردی یواشکی از پشت گوید این دخترک مراهم کشت ! نم نمک می رومی از راه به در با همین گفته ها می شوی خر ! سادگی ها تو یک کمی کم کن تو خیابون حواستو جمع کن ! گیرهای سه پیچ را ول کن خوشگلم ، فکر این ارازل کن این جوان ها تمام ناجورند آی ماهی ، بپا همه تورند پلویی می شوی به یک دوری سی دی ات پخش می شود فوری می شوی نقل محفل مردم سبب عیش کامل مردم آبرویت به باد خواهد رفت یه یه خورده ، زیاد خواهد رفت کار من نیست تا کنم خواهر ، امر معروف ، نهی از منکر قصد من نیست تا کنم کیفی منتها چون که دیدمت حیفی ! گفتم این را بپرسم ای زیبا که اگر فکر شوهری حالا؟! گر چه ناراحتی تو از دستم من خودم کیس قابلی هستم! شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 10:33 :: نويسنده : kltd and m3
گفتم غمم فزون است ، گفتا ز من چه آید گفتم كه نمره ام ده ، گفتا ز من نیاید
گفتم كه نمره دادن بسیار سهل آید گفتا ز ما اساتید این كار كمتر آید گفتم كرم نمایید من را كنید شما شاد گفتا كه خوش خیالی كی وقت آن بیاید گفتم كه نمره هفت بدبخت عالمم كرد گفتا اگر برای آن هم زیادت آید گفتم خوشا دهی كه دست شما دهد آن گفتا تو كوشش كن كو وقت آن بر آید گفتم دل رحیمت كی قصد رحم دارد گفتا نگوی با كس تا وقت آن بر آید گفتم زمان تحصیل دیدی كه چون سرآید سخته درسم... رسيده وقت رفتن...
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:حسنی امروزی,حسنی,حسنی به روایت امروز ,pskd,, :: 22:44 :: نويسنده : kltd and m3
حسنی نگو جوون بگو
به ادامه مطلب بروید ادامه مطلب ... دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 23:46 :: نويسنده : kltd and m3
دختری با مادرش در رختخواب شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 17:34 :: نويسنده : kltd and m3
سیزده بدر سیزده روز گذشته است ز نوروز و در این روز فرخ زا که بود سیزده ی عید همه خلق اگر پیر توانند و اگر تازه جوانند برآنند که در خانه نمانند از این روی دوانند و به هر سوی روانند که رخت کشانند به صحرا و یکی گوشه خرم بگزینند مگر بزم بچینند و در آنجا بنشینند و گل عیش بچینند و رخ بخت ببینند و دکر شمسی و نسرین و قمر و اکبر عباس و صفر با دل خوش صبح سحر جسته ز جا مثل فنر جامه ی خود کرده به بقچه گذرانند به سر ، در سرشان عزم سفر بدین عزم کمر رفته خویش از خانه به در جانب هر باغ و در و دشت پی گشت غرض جمله به شور شعف اندر تب و تابند به هر سوی شتابند که یابند برای خوشی و عیش نقاطی ...
باز در پهنه پهناور صحراست که هر چیز دلت خواست برای تو مهیاست زهر جنس در آنجاست که آید از چپ و راست بسی کاسب خوش خوست که هر سو به تکاپوست یکی روی سرش سبزی و کاهوست یکی در طبقش تخمه کرموست برای من هالوست به یک سوست که آلوست از آن ماست که پر موست و ز آن دوغ که بد بوست پر از آب لب جوست غرض هر چه که دارد دل ما دوست اگر کشمش یک روست و گر پسته و گردوست در این سو در آن سوست که فریاد و هیاهوست زهر کاسب فرست طلبی کز پی اجناس بد و فاسد خود کرده به پا شوری و گسترده بساطی ...
دختری پیر و پلاسیده و پوسیده و ترشیده و کوتاه قد و آبله رخسار که از زشتی بسیار بود لنگه کفتار به دیدار کند جلوه در انظار چنان میوه لکدار لبش چون لب دیوار دهن چون دهن غار کنون گشته پدیدار در اطراف چمن زار به صد عشوه اطوار نشسته است پری وار سر سبزه و بر سبزه گره میزند او تا به وی رو کند اقبال به صد عزت و اجلال عروسی کند امسال و شود قسمت او از مدد بخت یکی شوهر نیک اختر و خوش منظر خوش محضر و خوش گوهر خوش صحبت نیکو سیر وخوش قدو بالا و سهی قامت و زیبا و خوش اخلاق و فریبا دل انگیز که هم ثروت و هم صورت و هم صحبت او در همه احوال برایش بشود مایه ی عیشی و نشاطی ...
امیدوارم که صاحبان عکس ببخشند . من این عکس رو از روی سایت مهر میهن گرفتم ، منظور شعر شماها نیست. سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 21:58 :: نويسنده : kltd and m3
هفت سین چیده شود باز به هر جا ز نو سبزه در آید به بر هر که و سیر و سمک سیر و سماق و سمنو دور و برش از طرفی سبزه ی سبزو طرفی ماهی سرخ است که در آب خورد تاب و زند غوطه و بر گرد چنین منظره ای نغز و فریبنده و پر لطف و صفا شربت وشیرینی و نقل و شکلات است بسی آب نبات است که چون آب حیط است برای تو برات است غذا های گواراست که چون شهد مناسب به شیرینی حلواست چون بادام منقاست و چون گز اعلاست غرض جان تو فرداست که روز خوشی ماست هر آن کس که دراینجاست و در آنجاست چه پیر است و چه برناست چه نادار و چه داراست کند سو چرانی ز چپ وراست ، عده ای نیز از آن پیش که تحویل شود سال نو افتند در پی سرو سفرو گردش خیزند و گریزند زشهر خود و در جانب شهر دگرو آن دو شتابند به قزوین و به گیلان و به نوشهر و به گرگان و و به تبریز و به زنجان و به قوچانو به سمنان و به یزدو قم وکاشان و به گرگان و سپاهان و خراسان و بروجرد و لرستان و به تبریز و به نیریز و به تشیز و به هر شهر وقریه که یک هفته در آنجای بمانند و بسی کام برانند و برانند که هم خوش گزرانند و هم آخر برهانند گریبان خود از خرج پذیرائی نوروز و گرفتاری سال نو و بر دوش نگیرنند چنین بار گران را...
طی سال نو هر سال که آن راست به دنبال الهی که به تایید خداوند مبین خوش گذرد بر همه از کارگر و رنجبر و پیشه ور و اهل ادارات ، چه اعلی و چه ادنی چه رئیس و چه مدیر چه مشاور چه مشیر و چه سفیر و چه وزیر و چه وکیل و چه فقیرو چه نمد مالا و چه دلال و چه حمال و چه رمال و چه با حال و چه بی حال و چه بقال و چه عطار و چه تیمسار و چه بوجار و چه تجار وچه بزاز و چه خباز و چه رزاز و چه لباف و چه طواف و غرض جمله اصناف که دورند ز انصاف و قرینند به اجحاف الهی و به زر بافی زرباف و علافی علاف خداوند در این جامعه جور همه رنجور کند غصه ز ما دور کند چاره رنجور کند خرم و مسرور کند خاطر هر پیر و جوان را ...
دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, :: 12:33 :: نويسنده : kltd and m3
رفقا خاط خود شاد بدارید و ز غم بسپارید و گل لاله و بیارید و به سو بگذارید که یک بار دگر فصل بهار آمد و نوروز در آمد ز در و کرد طبیعت هنر و ابر برآورد سرو ریخت زباران گوهر و سبز شد از نور شجرو داد نوید ثمر و گشت چنان جلوه گرو یافت جهان زیب و فرو لطف و صفائی دگرو کرد غم از دل به درو می دهدت باد بهاری خبر از طی شدن فصل زمستان که کنی ترک شبستان و تو هم چون گل خندان بزنی خیمه به بستان و ببینی گه گلستان ز گل و لاله و ریحان و ز باریدن باران شده چون روضه ی رضوان همه پر لاله و نعمان همه پر نرگس فتَان همه پر گوهر و مرجان غرض ای نور دل و جان منشین زار و پریشان که شوی سخت پشیمان و چو دهی فرصت عیش و طرب از دست در این فصل دل انگیز فرح زا که صفا داده به هر باغ و به هر راغ چنان ساخت فردوس برین کرده جهان را ... همه جا زمزمه سال جدید و همه را شوق شدید و سخن از گردش عید است وگل سرخ و سپید است که بر خاک پدید است ودر این عید سعید است که بس روح امید است که در جسم دمیده است زهر سوی نوید است که بر خلق رسیده است ولی من ز رخم رنگ پریده است که هنگام خرید است و از فقر شدیدی که قلبم ترکیده است و دلم سخت تپیده است به یک سوی مجید است که خونم بمکیده است به یک سوی فریده است همین خیر ندید است که پیوسته پریده است به جان من مسکین که برایش بخرم کفش و کلاه و کت و جوراب و بدان سان که زهر باب قند دل به تب و تاب شب از چشم پرد خواب ولی سال نو با همه خرج تراشی که کند مایه شادی است سر آغاز بهار است و زمانی خوش و خرم که به هر سوی و به هر کوی کنی روی و کشی بوی ببینی رخ دلجوی و سرو صورت نیکوی کنی جامه ی نو در برو از صبح الی شام به صد شوق نهی گام در خانه اقوام پی دیدن و بوسیدن و لیسیدن دست و سر وروی پدر و مادر وهمشیره و داداش عمو جان و فلان دائی و هر عمه و هر خاله و هر حاجی و هر باجی و لب باز کنی در پی وراجی و بس نغز بگویی و بس کام به جویی بخندی و چو بینی همه را خرم و آزاد چنان شاخه شمشاد عمو مند بسی شاد ندارند زغم داد ونیارند زغم یاد و نباشند به فریاد اگر بچه دگر تازه جوانند پی عیش روانند و گر پیر زنانند چو گل خنده زنانند و چنینند و چنانند به هر حال بود عید نشاط آور و نووز بدان سان فرح اندوز و طرب ساز و نصب سر ز که که روشن کند از پرتو امید دل هر خزان را ... یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, :: 13:39 :: نويسنده : kltd and m3
چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, :: 14:3 :: نويسنده : kltd and m3
می شود گرد صاحبان نبوغ موقع انتخاب رشته شلوغ یک طرف عمّه و عمو و پدر یک طرف خانواده ی مادر دور هم جمع می شوند آنی تا بدانند درس می خوانی که عیار تو را حساب کنند رشته ای تاپ انتخاب کنند رشته ای با جلال و فرّ و شکوه رشته ای باب طبع هر دو گروه چون به هوش تو کرده اند وثوق: دکتری و مهندسی و حقوق غافل از این که جبر راهش نیست هیچ کس جای دلبخواهش نیست دیده ام بار ها که درمانده است شاعری که مهندسی خوانده است یا نوازنده ای که حفّار است مجری رادیو که نجّار است ای بسا بوده شاعر طناز که شده کارمند شرکت گاز وی بسا خوش نویس یا نقّاش که شده در محله ای کفّاش یا وکیل و مهندس و دکتر شده طرّاح صحنه یا اکتور کاش فرصت به بچه ها بدهیم به هنر ارزش و بها بدهیم گرچه در چشم تان هنر خوار است هرکسی مستعد یک کار است مثلاً دختری که در ایلام شده دکتر به خواهش اقوام جای آنکه بلای جان بشود می شده خالق رمان بشود یا جوانی مهندس عمران که حذر دارد از گچ و سیمان عوض آنکه برج ساز شود می توانسته نی نواز شود غم نخور فعله یا که فرّاشی این مهم است، بهترین باشی دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 8:41 :: نويسنده : kltd and m3
مرغ ،آهنگ جدایی ساز کرد دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 8:37 :: نويسنده : kltd and m3
گـلـه مـیـکـرد زِ مـجـنـون لـیـلـی کـه شـده رابـطـه مـان ایـمـیـلـی دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 8:34 :: نويسنده : kltd and m3
کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو به رستم چنین گفت اون جومونگ! ندارم ز امثال تو هیچ باک رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت: منم مرد مردان ایران زمین جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت: تو را هیچ کس بین ایرانیان در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد: چنین گفت رستم به این مرد جنگ بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد: جومونگ آمد از پشت تل سیاه و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید: و این شد که رستم سخن تازه کرد و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند: بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 8:28 :: نويسنده : kltd and m3
شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت
دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 8:23 :: نويسنده : kltd and m3
خری آمد بسوی مادر خویش بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 8:21 :: نويسنده : kltd and m3
نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, :: 18:58 :: نويسنده : kltd and m3
مگسی را کشتم!
نه به این جرم که حیوان پلیدی است،بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید،به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم
ای دو صد نور به قبرش بارد؛مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم!
صفحه قبل 1 صفحه بعد آخرین مطالب
پيوندها
تبادل لینک هوشمند |
|||
|