کاش بر ساحل رودی خاموش ، عطر مرموز گیاهی بودم
چون برآنجا گذرت میافتاد ، به سروپای تو لب میسودم
کاش چون نای شبان میخواندم ، به نوای دل دیوانه تو
خفته بر هود مواج نسیم ، میگذشتم زدر خانه تو
کاش چون پرتو خورشید بهار ، سحر از پنجره میتابیدم
ازپس پرده لرزان حریر ، رنگ چشمان تورا میدیدم
کاش چون آیینه روشن میشد ، دلم از نقش تو و خنده تو
کاش چون برگ خزان ، رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا میکرد
در دل باغچه خانه تو .
فروغ فرخ زاد
نظرات شما عزیزان: