برق عشق
دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 23:29 ::  نويسنده : kltd and m3

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم   

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد

این شعر رو حتما خوندید اما چون من خودم دوست دارم و میخوام یاد فریدون مشیری زنده بشه دو باره می نویسم

یاد فریدون مشیری گرامی

 

 

برای خواندن ادامه شعر به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...
دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 23:7 ::  نويسنده : kltd and m3

 

برای دلم گاهی مادری مهربان میشوم

دست بر سرش میکشم و میگویم:غصه نخور میگذرد

گاهی پدری مهربان میشوم،خشمگین میگویم:بس کن دیگر بزرگ شدی

گاهی هم دوستی میشوم مهربان،دستش را میگیرم و میبرم به باغ رویا...

دلم دیگر از دستم خسته شده....

 

 

بر گرفته از وبلاگ همه جا همین جاست

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 19:25 ::  نويسنده : kltd and m3

 

دوریت         3313868

حس خوب      3313874

یه زن            3313873

 

 

 

نه               3313871

میدونم         3313870

جای خالیت    3313869

بیا بیا           3313867

بچه             3313866

با تو            3313865

عذاب          3313864

 

 

شورشی       3313872  

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 18:59 ::  نويسنده : kltd and m3

مراقبت دلم باش      3313810

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 18:58 ::  نويسنده : kltd and m3

فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه سالمی یا مریضی.
اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده كه نگرانش باشی؛
اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه دست آخر خوب می شی یا می میری.
اگه خوب شدی كه دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛
اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره كه نگرانش باشی: اینكه به بهشت بری یا به جهنم.
اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛
ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی كه وقتی برای نگرانی نداری!
پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره!!
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی

 




ازتو محرومم  2211553

دیگه دیره     2211554

قاصدک        2211555

کد مورد نظر را به 7575 ارسال کنید

 

دیدم نمیشه     2211557

دیدم نمیشه2    2211558

 

 

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 18:0 ::  نويسنده : kltd and m3

ششمین نفر.ابتدایی            2211562

ششمین نفر.انتهایی            2211561

 

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 17:59 ::  نويسنده : kltd and m3

عاشقم کن     2211552

کد مورد نظر را به 7575ارسال کنید

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 17:45 ::  نويسنده : kltd and m3

سریال مثل شیشه      2211563

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 17:39 ::  نويسنده : kltd and m3

   نجاتم بده       2211559

کد مورد نظر را به 7575ارسال کنید

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 17:25 ::  نويسنده : kltd and m3

خدای من !

 تنهایی چه تلخ بود ، اگر
حضور شیرین تو نبود؟ و بی کسی چه دشوار، اگر تو جای همه را پر نمی کردی؟  تنها، کسی است که از داشتن تو محروم است!

خودت را از خلوت ما دریغ نکن!

خدای من! آنقدر تعابیر دوست داشتن
برای تو مستعمل شده است که نمیدانم با کدام واژه بگویم 

  ((    دوستت دارم   ))

خدایا! تو اگر نباشی به که میتوان
گفت، حرفهایی را به هیچ کس نمی توان گفت؟

 مدعیان رفاقت هر کدام تا نقطه ای
همراهند. عده ای تا مرز مال، عدهای تا مرز آبرو،

عده ای تا مرز جان و همگان تا مرز
این جهان! تنها تویی که همواره میمانی، بمان!

خدای من! سبک آمده ام و با دست های
تهی . سنگین، بازم گردان!

خدای من! سنگین آمده ام، با کوله باری
از گناه. 

  سبک، بازم گردان!

خدای من! بازم مگردان

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 15:48 ::  نويسنده : kltd and m3

سرگذشت من ، سرگذشتی بود که اشتباها از{ سر }من{ گذشته} بود......
و سرنوشت من ، سرنوشتی مبهم بود ، که آن کسی که جای کاغذ را بلد نیست وبر سرما چیز می نویسد !
اشتباها بر{ سر} من {نوشته } بود ....
ومن در سر نوشت خود ، سرگذشت خیلی از انسانها را دیدم....
و از سرگذشت خود ، درباره خیلی از سرنوشتها ، خیلی چیزها شنیدم ...
واز همه اینها و از همه آنها .........
آه ......فریاد ، باور کنید انسانها ! ..خیلی چیزها فهمیدم !...

فهمیدم که در همه ، هر جا که زندگی مردم بر مدار پول می چرخد،
باید خر بود و خر پرست !...باید فاحشه بود و پرچم جاکشی در دست ،
باید تو سری خورد ومرد !.. و تو سری زده ، نشست !...
باید نمک خورد و با کمال بیمروتی نمکدان شکست ،
باید از راست نوشت و از چپ خواند!
از عقب نشست ، واز جلو راند !

و سرنوشتها و سرگذشتها ، سرنوشتها در قالب سرگذشتها ، و سر گذشتها در تابوت سر نوشتها ، به من یاد دادند:
که هرکس اینچنین نبود ، اگر چه خیال میکرد که هست !
و اگر چه واقعا بود ، ولی پای در گل رسوایی ، از کار افتاد و فروماند

و من از پا افتادم و

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 12:53 ::  نويسنده : kltd and m3

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت،
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند.
در حال مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.

قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا كرده و خود را محكم گرفت.
گفت:
ای امام زاده خدا راضی نمی شود كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.
نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
قدری پایین تر آمد.
وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت:
ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می كنی؟
آنهار ا خودم نگهداری می كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می دهم.
وقتی كمی پایین تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم كه بی مزد نمی شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابی چه كشكی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یك غلطی كردیم
غلط زیادی كه جریمه ندارد.
كتاب كوچه
احمد شاملو

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 12:37 ::  نويسنده : kltd and m3

حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
 

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 12:32 ::  نويسنده : kltd and m3
 

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
 

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
 

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست. 


 

و اما خبر بد این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.
هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...
حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟




دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 9:26 ::  نويسنده : kltd and m3

برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...
دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 8:47 ::  نويسنده : kltd and m3

برای مشاهده کدها به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...
یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 22:30 ::  نويسنده : kltd and m3
اس ام اس یک پسر ایرانی: عزیزم ، خوبی ؟! دلم واست تنگ شده همش دارم به تو فک میکنم گفتم یه اس بهت بدم ببینم در چه حالی!
Send to»»» سپیده ، روشنک ، آناهیتا ، سمانه ، آتنا ، مریم , بتول !

برای خواندن ادامه اس ام اس ها لطفا به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...

برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...
درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید
آخرین مطالب

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان برق عشق و آدرس ltdandm3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.