برق عشق
جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 19:1 ::  نويسنده : kltd and m3

 

گاهی٬ همان هنگام که
خود را در اوج افلاک می پنداری
و از خوشبخت بودن سخن می گویی
درست همان دم
سقوط میکنی...سقوطی آزاد و بی مانع!!!
وشاید مفهوم آن چنین است:
مرز میان خوشبختی و تیره روزی
یا به عبارت ساده تر
مرز میان سیاه و سپید
باریک است...
باریک تر از مو!
و ای کاش میشد زندگی را خاکستری دید...!
 

 

پنج شنبه 12 اسفند 1390برچسب:, :: 2:2 ::  نويسنده : kltd and m3

 

کاش بر ساحل رودی خاموش ، عطر مرموز گیاهی بودم
چون بر‌آنجا گذرت می‌افتاد ، به سروپای تو لب می‌سودم
کاش چون نای شبان می‌خواندم ، به نوای دل دیوانه تو
خفته بر هود مواج نسیم ، می‌گذشتم زدر خانه تو
کاش چون پرتو خورشید بهار ، سحر از پنجره می‌تابیدم
ازپس پرده لرزان حریر ،
رنگ چشمان تورا می‌دیدم
کاش چون آیینه روشن می‌شد ، دلم از نقش تو و خنده تو
کاش چون برگ خزان ، رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می‌کرد
در دل باغچه خانه تو .

فروغ فرخ زاد

 

پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, :: 9:43 ::  نويسنده : kltd and m3

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

 

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

 

خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل

 

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود

 

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری

 

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

 

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل

 

جانب عشق عزیز است فرومگذارش

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه

 

به دو جام دگر آشفته شود دستا

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود




 



 

نازپرورد وصال است مجو آزارش







دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 21:35 ::  نويسنده : kltd and m3

سخـن عشـق تو بی‌آنکـه برآیـد به زبـانـم
رنگ رخسـاره خبر می‌دهـد از حال نهـانـم

گـاه گویـم که بنـالـم ز پـریشــانــی حـالـم
باز گویم که عیـانست چه حاجت به بیـانـم

گر چنـانست که روزی من مسکیـن گدا را
بـه در غـیــر ببینـی ز در خــویــش بـرانــم

من در اندیشه‌ی آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشـه که خود را ز کمنـدت برهانم

گر تو شیـریـن زمانی نظـری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشـق تو فرهاد زمـانـم

نه مـرا طاقت غربـت نه تو را خـاطـر قربـت
دل نهادم به صبوری که جزین چـاره نـدارم

دُرم از دیــده چکـانست به‌یــاد لـب لعـلـت
نگهی باز به من کن که بسـی دُر بچکـانـم

من همـان‌روز بگفتـم که طریـق تو گرفتـم
که به جانان نرسـم تا نرسـد کار به جـانـم

سعدی 

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: 19:56 ::  نويسنده : kltd and m3

 

سکوتم را نکن باور
من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم
من آن خرمن
من آن انبار باروتم
که با آواز یک کبریت آتش می شوم یکسر

 

 

 

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:باران,عکس,شعر,بزن باران, :: 17:44 ::  نويسنده : kltd and m3

بزن باران بهاری کن فضا را

بزن باران و تر کن قصه ها را
بزن باران که از عهد اساطیر
کسی خواب زمین را کرده تعبیر

برای خواندن ادامه ی شعر و دیدن بقیه ی عکس ها به ادامه مطلب بروید.



ادامه مطلب ...
یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, :: 18:58 ::  نويسنده : kltd and m3

 

مگسی را کشتم!
نه به این جرم که حیوان پلیدی است،بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید،به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم
ای دو صد نور به قبرش بارد؛مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم!
 
شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 22:22 ::  نويسنده : kltd and m3

 

بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم

اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم

بیا با من مدارا کن که دل غمگین و جان خستم

اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم

بیا از غم شکایت کن که من هم درد تو هستم

بیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستم

جدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم

اگر از زخم دل پرسی برایش مرحمی بستم

مجنونم و مستم

به پای تو نشستم

آخر ز بدیهات بیچاره شکستم

برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم

دگر اینجا نمی مانم رهایی از وفا جستم

برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم

نمی خواهم تو را دیگر بدان از دام تو رستم

مجنونم و مستم

به پای تو نشستم

آخر ز بدیهات بیچاره شکستم

مجنونم و دل را به چشمان تو بستم

هشیار شدم آخر از دام تو جستم

مجنونم و مستم

عاشقم و خستم

 

جمعه 5 اسفند 1390برچسب:در آن نفس که بمیرم,شعر,سعدی, :: 20:51 ::  نويسنده : kltd and m3

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

 

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم

 

به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم

به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم

 

نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم

به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم

 

ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم

 

جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم

می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان

 

مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم

هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن

 

 

 

جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, :: 19:6 ::  نويسنده : kltd and m3

به آغوش تو محتاجم برای حس آرامش ..

برای زندگی با تو پر از شوقم ! پر از خواهش ..

به دستای تو محتاجم برای لمس خوشبختی ..

واسه تسکینه قلبی که براش عادت شده سختی ..

به چشمای تو محتاجم واسه تعبیر این رویا ..

که بازم میشه عاشق شد تو این بی رحمی دنیا ..

به لبخند تو محتاجم که تنها دلخوشیم باشه ..

بذار دنیای بی روحم به لبخند تو زیبا شه ..

به تو محتاجم و باید پناه هق هقم باشی ..

همیشه آرزوم بوده که روزی عاشقم باشی

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ ما خوش آمدید
آخرین مطالب

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان برق عشق و آدرس ltdandm3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.